کاخِ خاکنشین!
«فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ.»
در زمین بگردید و عاقبتِ تکذیبکنندگان را بنگرید. (سورهی آل عمران ، آیهی ۱۳۷)
از مسجد کوفه بیرون آمدم. دلم میخواست چند لحظه دوروبر مسجد قدم بزنم تا با حال و هوای شهر کوفه بیشتر آشنا شوم.
نزدیک مسجد، آقایی را دیدم که از زمین خالیِ کنار مسجد تندتند عکس میانداخت! جلوتر رفتم و از نزدیک نگاه کردم. یک زمین بزرگِ خالی بود که بعضی از قسمتهایش پوشیده از علفهای بلند بود. باقیماندهی چند دیوار خرابشده هم به چشم میخورد. همین!
توی دلم گفتم : «از یک مشت علف و چند تا آجر پاره چقدر عکس میگیرد!»
جوانِ عکّاس که به تیپّش میخورد دانشجو باشد، لبخند زد و گفت: «چقدر با تعجّب نگاهم میکنی! کارم عجیب است؟!»
گفتم: «چقدر عکس میگیری! آن هم از زاویههای مختلف! مگر اینجا چه خبر است؟»
گفت: «خیلی خبرها!» دوربینش را به شانهاش انداخت، کنار من آمد، نفس عمیقی کشید و نگاه عجیبی به زمین کرد.
گفت: «اینجا دارالاماره است؛ محل حکومت و سکونتِ حاکمان کوفه. چه حادثههای عجیب و غریبی در همین جا اتّفاق افتاده است.»
ده سال «مُغَیره» حاکم کوفه بود و پایگاهش اینجا بود. او از یاران معاویهی جنایتکار بود و سالهایی که در اینجا بود همیشه به امام علی(ع) دشنام میداد و یاران امام را شب و روز اذیّت میکرد. چند سال، «زیاد» حاکم کوفه شد و کاخش اینجا بود! «زیاد» هم از دشمنان سرسخت امام علی (ع) بود و بسیاری از شیعیان کوفه و بصره را به شهادت رساند. مدّتی «ابنزیاد» حاکم کوفه شد؛ پسرِ زیاد، پسری که جنایت را از پدر به ارث برده بود! کاخ او هم اینجا بود! «ابنزیاد» دستنشاندهی یزید بود. او همان ستمکاری است که حضرت مسلم را شهید کرد و هزاران نفر از مردم کوفه را فریب داد و برای جنگیدن با امام حسین(ع) به کربلا فرستاد.
اینجا همان جایی است که امام سجّاد و حضرت زینب (علیهماالسلام) و بازماندگان کاروان کربلا را دستبسته آوردند و حضرت زینب(س) با سخنان حماسی و پرشور، ابنزیاد ستمگر را در برابر درباریانش خوار کرد. خیلیها در این کاخِ بهخاکنشسته بر تخت نشستند و خون ریختند؛ الآن نشانهای از آنها میبینی؟ جز کوهی از ننگ چیزی به یادگار گذاشتهاند؟ ولی اهلبیت پیامبر(ص)، که زندگیشان ساده بود، در قلب همه جای دارند و مردم با شوق نامشان را میبرند. وجب به وجب این زمین، یک دنیا حرف دارد. در سینهی هر سنگی که در اینجا قرار دارد، داستانی نهفته است؛ داستان سرافکندگی دشمنان خدا و سربلندی دوستان خدا. ای کاش همه میآمدند و اینجا را میدیدند!
منبع: مجله باران